امروز صبح رفتم ام آر آی. به خواهرم گفتم باهام بیاد ولی گفت نمیاد:) تنها رفتم . وقت ام آر آی 7 و ربع بود و دقیقا 7 و ربع طلوع آفتاب بود. از روزای قبل برام سوال بود که چطوری ممکنه من 6 صبح بیدار شم. اصلا بیدار شم هم میترسم توی تاریکی برم بیمارستان. ولی یه چشمه دیگه از لطف خدا رو دیدم و دوباره حس کردم که خدا تنهام نذاشته.
همین امروز زهرا با استادش توی معاونت ریاست جمهوری جلسه داشت و از قضا امروز جلسه شون 7 و نیم اینا شروع میشد. 6 بیدار شده بود و بیدارم کرد و با هم رفتیم.
9 صبحه و الان سه ساعته بیدارم. در نوع خودش عجیبه:) البته عجیب خوابم میاد:))
اینستا چک می کردم. استوری یکی از دوستامو دیدم که لاس وگاس بود. با خودم گفتم چند سال پیش توی کلاس کنار هم می نشستیم اون اونجا داره از زندگیش لذت میبره بعد من اینجا سر تهران و شهرستان دارم کلنجار میرم و التماس می کنم بذارن زندگیمو کنم:)
استوری بعدی (از یه نفر دیگه از دوستام) اسکرین شات از چتش بود که ازش پرسیده بودن:
- زندگی توی آمریکا چطوریه؟ من شنیدم افراد تحصیل کرده کارهای ساده انجام میدن. مثل کار توی اسپا
+ سوال خوبیه. باید بگم که برای کار توی اسپا باید چند سال سابقه کار داشته باشی! ما کارهای ساده تری انجام می دیم!! مثلا من خودم استخر تمیز می کنم!
- آره اسپا بعد از فارغ التحصیلیه. تو هنو دانشجویی
اولش فکر کردم شوخیه.. ولی نه ظاهرا کاملا جدی بود.البته متناسب با فرهنگ اونجا کار عار نیست... ولی بازم شوکه شدم... به هر حال طرف لیسانس و فوق لیسانس و دکترای برق می خونه...بعد تهش از این چیزایی که خونده هیچ استفاده ای نکنه؟ بره اسپا؟