متیس

ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت ؛ وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت

متیس

ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت ؛ وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت

اینجا رو به عنوان مکانی در نظر گرفتم که بتونم نظرات یا تجربه هام رو بنویسم و یا هر مطلب ارزشمندی که به نظرم رسید باید جایی ثبت کنم:)

اگر براتون سوال پیش اومد ، "متیس" الهه خرد و فرزانگی در یونان باستان بوده :)

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

just a little faith

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

لوپ رفتاری

یکی از معضلاتی که در جامعه وجود داره. لوپ های رفتاری آدمهاست. بر این اساس:

عقده ها از بین نمیرن. فقط از انسانی به انسان دیگه منتقل میشن. در واقع آدمها باری از عقده رو به دوش می کشن که این باعث رفتارهای ناهنجارشون با دیگران میشه. هر بار که با دیگران زشت رفتار میکنن و یا به نوعی دیگران را تحقیر می کنن و یا به نوعی خودشون رو بالاتر نشون میدن و به اصطلاح به دیگران پز میدن! کمی از کوله بار عقده هاشون کم میشه ولی این عقده به انرژی تبدیل نمیشه!(E != MC2) بلکه وارد کوله بار طرف مقابل میشه و هی سنگین و سنگین تر میشه.  تا به هر حال اون آدم هم به این نتیجه برسه که باید بارشو سبک کنه. صفحه پاک شخصیتیش رو با رفتارهای زشت تیره کنه و در عوض عقده هایی که ناشی از رفتارهای آدمها در گذشته با اون بود رو بتونه کمتر کنه تا کمتر درد بکشه. تا فراموش کنه که روزی یک نفر تمام تلاشش کرده که بهش بقبولونه: تو هیچی نیستی! و من از تو سرترم!

همیشه فکر می کردم و فکر می کنم برای سرتر بودن از دیگران نیازی نیست که بهشون بقبولونیم. همین که راه خودمون رو بریم و تلاش کنیم و پیشرفت کنیم کفایت می کنه. البته خب تا حدی این درسته ولی توی محیط کاری روابط و رفتارها پیچیدگی خاص خودش رو داره. مسابقه عجیبی در اثبات مهم بودن و سر شلوغ بودن وجود داره و اکثر آدم ها تظاهر به عالم دهر بودن دارن. عده ای که واقعا اسوه و نماد تواضع اند!(جمله معکوس است.) و اگر به مشاوره با همان دوستان بنشینید بهت میگن تو اگر تظاهر نکنی پیشرفت نمی کنی:) 

نمی دونم این موضوعات درسته یا نه... ولی خب تلخه:) از نظر من خیلی تلخه... 

این همه دزدی و گرگی:) این همه تظاهر در عین بی کفایتی! حسادت ها به توانایی ها و پیشرفت و رزومه قوی آدمها میشه.. دردناکه وقتی برای هر مرتبه اش جون کندی! و گروهی با تمام قوا می خوان داشته هات رو ازت بگیرن و به نحوری مانع پیشرفتت بشن. به این خاطر که نمی تونن ببینن.

این همه پستی در یک انسان عجیبخه که میگنجه
نمی دونم توی این بلبشو چیکار میشه کرد. ولی از این می ترسم که منم یه روزی از عقده لبریز بشم.

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

potential

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰
امروز جشن بود. صبح باید میرفتم دکتر و عصر میرفتم پیش استاد و بعد کلاس، دکتر رفتم. ولی کلاسامم رو نرفتم برگشتم خوابگاه و خوابیدم تا عصر... چقدر دیروز نازنین گفت کلاستو نرو و بیا شرکت جشن:(


دارم به این فکر می کنم که همیشه دوست داشتم در موقعیتی باشم که شب یلدا رو بتونم با یه گروهی جشن بگیرم. جدی میگم. سال های قبل با خودم می گفتم که چه می دونم کاشکی گروه کوه برای شب یلدا برنامه می ذاشت یا رسانا یا هرجا. امسال من عضو گروهی بودم با یکی از قشنگ ترین جشن های عمرم که می تونستم تجربه کنم. اما الان به هیچ وجه پشیمون نیستم که امروز شرکت نرفتم! همین تضاد خودش علامت عجیبیه... امسال خواهرم برای اولین بار تولد خواهرزاده ام دعوتم کرد! تولد 5 سالگی!! چقدر سالهای قبل مخصوصا تولد یک سالگیش دوست داشتم شب یلدا برم و توی تولد خواهرزاده ام باشم. اما امسال بعد از 5 سال قطعا بهش گفتم نه! نمیام! واقعا خنجر بزرگی بود چهارسالی که تولد گرفت و به تنها فرد نزدیک خودش توی تهران که من بودم نگفت که بیا!!!! عجیبه.. 
یکی از عمه هام که کرجه هم بهم گفت شب یلدا بیا اینجا. پارسال شب یلدا رفتم کرج. اما نه! اونجا هم نمیرم. چهره ام از پارسال تغییراتی کرده و ذهنم نسبت به اون موقع آشفته تره . رفتنم کمکی بهم نمیکنه بیشتر اذیتم می کنه.
در واقع دوست داشتم خوابگاه هم کسی نبود. اما مثل اینکه دو نفر غیر منم هستن. یعنی متاسفانه تنها نیستم.! تنهایی بهتر بود.. یادمه یه سال شب یلدا که با بچه ها دور هم جمع بودیم توی فیسبوک استس گذاشتم که دروغ میگن که شب یلدا بلندترین شب ساله. شبی بلندترینه که تنها باشی:)
  • این چنین است برادر

چی بگم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

مرکز دنیا:)

ما فقط توی ذهن‌خودمون مرکز دنیا هستیم
بقیه اغلب براشون‌مهم‌نیست که ما چیکار کردیم و چی به سرمون اومده
دنیا پر از آدماییه که اسم ما رو نشنیدن‌و نخواهند شنید.اونایی که از شما عصبی و ناامید شدن به زودی ماجرای شما یادشون‌میره.

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

یه چیز جالب

به زنی که همسر ندارد و فرزندانش را به تنهایی بزرگ میکند سرپرست خانواده گفته می‌شود نه زن بی سرپرست!! به جر تفکر ادبیاتمان را هم اصلاح کنیم … 

کلا خیلی پیچیده است این بحث اجحاف در حق زنان در فرهنگمون. قشنگ ریشه ای هست. هر چی هم تلاش می کنیم باز هم در زاویه ای جدید نمودهاش رو می بینیم.
---------------------------------------------------

امروز خودم از خودم تعجب کردم! داشتم توی خیابون راه می رفتم و فکر می کردم. 

فکر کردم اگر من پسر بودم چیکار می کردم؟

هیچی احتمالا همینجا بودم...ولی خونه میگرفتم و خوابگاه رو تحمل نمی کردم. 

آیا الان زن داشتم؟

نه الان واسم زود بود!! مگر اینکه با یه دختری آشنا می شدم که دختر خوبی بود و باهاش ازدواج می کردم!

یه لحظه بهم شوک وارد شد. یکه خوردم از نوع نگاه خودم.

می دونی نکته ماجرا چیه؟

 اینه که من محل به هیچ پسری نمی ذارم و با کسی آشنا نمیشم و safeترین راه رو این می دونم که یه نفر بیاد خواستگاریم. 

من نمی تونم غیر این راه رو برم. بحث سر نخواستن نیست. بحث سر مذهبی بدن هم نیست.اتفاقا اصلا مذهبی نیستم!
 بحث سر نتوانستن هست.. از نظر شخصیتی و با روحیاتم سازگار نیست. اما اینکه خودم پلنم در حالت فرضی پسر بودن این بود خیلی برام جالبه. برمیگردیم به دیفالت دختر بودن و
محکوم به تجردم انگار:))))

  • این چنین است برادر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

درس امروز:)

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

🔸ﺩﺭ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﮔﺮﺑﻪﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕِ ﺭﺍﻫﺐﻫﺎ، ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﯽﺷﺪ! ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻪ ﺑﺎﻍ ﺑﺒﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺒﻨﺪﺩ. ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﻝ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺁﻥ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﺪ!


🔹ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻌﺪ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ! ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﻣُﺮﺩ...

ﺭﺍﻫﺒﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﻌﺒﺪ ﮔﺮﺑﻪﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﺪ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ! ﺗﺎ ﺍﺻﻮﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ! ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ بعدﯼ، ﺭﺳﺎﻟﻪﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ ﺩﺭ باب ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺑﺴﺘﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ!


🔺شاید ما چندین گربه داریم که باید برویم ته باغ و آزادشان کنیم. 


  • این چنین است برادر