بچه که بودم خیلی وقتا فک می کردم دست و پام بسته اش! یعنی انقد سر راه هررر چیییی میخواستم موانع زیاد بود که توی ذهنم خودم رو می دیدم که دستام و پاهام با طنابهای بزرگی بسته شده و من دارم هی تقلا می کنم و دست و پا میزنم...یادش بخیر! ذهنیتم واقعا همین بود.. با این حال بیشترین دست و پا رو زدم نسبت به هر کسی در شرایط مشابهم. حداقل استفاده از عمر برای خوش گذرانی! حداکثر زور و تلاش و بیگاری! انقدر درس می خوندم که وقتی نوک اتودم تموم میشد خوشحال می شدم! چند ثانیه مکث و درس نخوندن برای گذاشتن نوک در اتود!! شاید باور اینها برای خیلی ها سخت باشه...
امروز استاد داشت صحبت می کرد و میگفت تورم ایران رو آوردن پایین تا ۱۰ درصد ولی دیدن نمی تونن پایینتر بیارن..گفتن اینجا لایه های سخت تورمیه! جاییه که دیگه به راحتی نمیشه تورم رو کم کرد. در چنین حالتی مشکل ها political issue میشن و به دلار و اینا ربط دارن.. بگذریم.
کل زندگیمو جون کندم. پله به پله اومدم تا اینجا. اما الان احساس می کنم یه دیوار بتنی روبرومه! از مسائل فرهنگی! اجتماعی! سنت ها!! اقتصادی
بچه بودم هرکاری میخواستم بکنم تا جایی که نیاز به اجازه پدر نبود انجام میدادم ولی می دونستم اگر جایی کاری رو بخوام از بابا کمک بگیرم یا ازش بخوام دیگه کنسله! میگه نه! یادمه ترم یک دانشگاه تمرینهای درس ها ایمیل میشد و باید جواب رو ایمیل می کردیم.ولی ما اینترنت نداشتیم. یعنی از یه جا بهمون سه ماه اینترنت رایگان داده بودن ولی بابا حاضر نبود مودم بخره. رفتم از دانشگاه ۳۰۰ هزار تومن وام گرفتم و یه مودم ۱۰۰ هزار تومنی خریدم. بعدها با خرید گوشی مودم و اینترنت تبدیل به نیازی هم برای خودشون شد و هنوز بعد ۷ سال با اون مودم توی خونه دارن کار می کنن.
از این هم بگذریم. حالا زندگیم در مرحله ایه که سه راه حل برای ادامه دارم. یکی از یکی سخت تر و محالتر... یه راه حل هم کمک باباست که اون از همه کنسل تره!:) و کلا مخمصه ای داخلشم رو نمیخوام تقصیر کسی بندازم ولی کاملا تحت تاثیر خانواده و نوع نگاهشونه.. دیگه چقد دست و پا بزنم! از یه صخره عمودی اومدم بالا و حالا میگن نمیشه بالاتر بری! خودتو پرت کن پایین. مهم نیس که بمیری! مهم اینه ما پایینیم و جنازه ات میاد پیش ما.. به همین سادگی و به همین تباهی... زندگی تو همین سقوطهای وحشیانه اس.