متیس

ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت ؛ وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت

متیس

ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت ؛ وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت

اینجا رو به عنوان مکانی در نظر گرفتم که بتونم نظرات یا تجربه هام رو بنویسم و یا هر مطلب ارزشمندی که به نظرم رسید باید جایی ثبت کنم:)

اگر براتون سوال پیش اومد ، "متیس" الهه خرد و فرزانگی در یونان باستان بوده :)

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

"صبح که شروع می شود، انگار اتفاقات خود به خود در حال افتادن هستند و قرار است با چیزی مسابقه بدهیم. ایمیل های زیادی منتظر خوانده شدن هستند و به نظر می رسد از همان ابتدای روز از چیزی نامعلوم عقب مانده ایم!

تکنولوژی دنیای مدرن از همان ابتدای روز سیل عظیمی را به سمت شما راه می اندازد و شما به این سیل واکنش نشان می دهید.واکنش، کنش و واکنش تا زمانی که روز تمام شود و آن قدر خسته می شوید که توانایی انجام کارهای مهم را ندارید... "

اولین نکته در برنامه ریزی روزانه این است که افسار زندگیتان را "خود" به دست بگیرید.


کتاب ذهن بی حصار- عبور از مرزها برای پیشرفت و کشف سرزمین های جدید از دکتر لشکر بلوکی

ممنون از دوست خوبم (آقای ضیایی) که کتابشو که خیلی براش عزیز بود در اختیارم گذاشت تا بخونم:)



  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

برف می بارید و ما آرام،

گاه تنها، گاه با هم، راه می رفتیم.

چه شکایت های غمگینی که می کردیم،

یا حکایت های شیرینی که می گفتیم.

هیچکس از ما نمی دانست

کز کدامین لحظه شب کرده بود این باد برف آغاز.

هم نمی دانست کاین راه خم اندر خم

بکجامان می کشاند باز.

مهدی اخوان ثالث

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

شب یلدا حافظ این شعرو برام آورد. نسبت به نیتم عجیب بود:)

 خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است / چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

 جانا به حاجتی که ترا هست با خدا / کآخر دمی بپُرس که ما را چه حاجت است

 ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم / آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است

 اربابِ حاجتیم و زبان سوال نیست / در حضرتِ کریم تمنّا چه حاجت است

 محتاج قصّه نیست گرت قصدِ خون ماست / چون رخت از آنِ تُست به یغما چه حاجت است

 جامِ جهان نماست ضمیرِ مُنیر دوست / اظهارِ احتیاج خود آنجا چه حاجت است

آن شد که بارِ منّتِ ملّاح بُردمی / گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

 ای مدّعی برو که مرا با تو کار نیست / احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

 ای عاشقِ گدا چو لبِ روح بخشِ یار / میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است

 حافظ تو ختم کن که هُنر خود عیان شود / با مدّعی نزاع و محاکا چه حاجت است


  • این چنین است برادر