متیس

ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت ؛ وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت

متیس

ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت ؛ وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت

اینجا رو به عنوان مکانی در نظر گرفتم که بتونم نظرات یا تجربه هام رو بنویسم و یا هر مطلب ارزشمندی که به نظرم رسید باید جایی ثبت کنم:)

اگر براتون سوال پیش اومد ، "متیس" الهه خرد و فرزانگی در یونان باستان بوده :)

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

۱۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دیشب فهمیدم اون چیزی که به من آرامش میده نرفتن و اقدام نکردن ها نیست!

یعنی از اینکه از چالش ها انصراف بدم و تلاش نکنم به آرامش نمی رسم.

از اینکه چالش هاو ریسک ها رو بپذیرم و اقدام کنم و تلاش کنم، به آرامش میرسم. بعدش مستقل از نتیجه از خودم متشکرم:))) و آرامش دارم:)

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

دریافت امشب

نکته جالبی که به ذهنم رسید مربوط به کم بودن یا زیاد بودن ریسک پذیری است. همیشه با  این نکته مواجه می شدم که ریسک پذیری ام شاید پایینه و آدم ریسک پذیری نیستم. 

به این نکته رسیدم که ریسک پذیر نبودن من منشا می گیره از دو نکته دیگه:

1- میزان مثبت دیدن و منفی دیدن هر موضوع و اتفاق(بدبینی و خوش بینی)

2- میزان اعتماد به نفس من و خودباوری:)

ازون طریق شاید بشه که ریسک پذیری رو هم درست کرد.

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

با شرکتی وارد مرحله دوم مصاحبه شدم.

این مطلب، مطلب خوبی بود که خواندم.

دوست عزیز، معمولا جلسه دوم مصاحبه، گفت‌وگویی میان تو و یکی از تصمیم‌گیرندگان اصلی شرکت است. اگر هنوز با مدیر استخدام دیدار نکرده‌ای، به احتمال زیاد او کسی است که با تو مصاحبه خواهد کرد. مدیر استخدام کسی است که اگر شغل مورد نظر را بپذیری، رئیس آینده تو خواهد بود. اگر قبلا با مدیر استخدام ملاقات کرده‌ای، در مصاحبه دوم احتمالا با مدیر او دیدار خواهی کرد.مطمئنم که در مصاحبه اول لباس مناسب پوشیده بودی و با آمادگی کامل در جلسه حضور یافتی. شک ندارم که به موقع در جلسه حاضر شده‌ای، ایده‌ها و سوالات خود را مطرح کرده و گفت‌وگو را به خوبی پیش برده‌ای. تو از نخستین مرحله غربالگری با موفقیت بیرون آمده‌ای. احتمالا بعضی از رقیبان تو نتوانسته‌اند در مصاحبه اول قبول شوند. واضح است که مسوولان استخدام احساس می‌کنند که فرد مناسبی برای جایگاه کارشناس فروش هستی و در این زمینه حرفی برای گفتن داری.تو با عملکردت در مصاحبه این پیام را به آنها منتقل کرده‌ای: «من تا حدی نسبت به وضعیت شرکت شما آگاهم و گمان می‌کنم با توجه به استعدادها و تجربیاتم، می‌توانم به شما کمک کنم». اگر آنها این پیام را دریافت نمی‌کردند، تو قطعا به مصاحبه دوم دعوت نمی‌شدی.

حالا باید پیام متفاوتی را به آنها منتقل کنی. این پیام می‌تواند به این شکل باشد: «وقتی به جایگاه شغلی کارشناس فروش فکر می‌کنم و خودم را در این جایگاه تجسم می‌کنم، آن را اینگونه می‌بینم. آینده را این‌گونه تصویر می‌کنم». سپس باید بپرسی: «آیا پیش‌بینی‌های من به انتظارات شما نزدیک است؟» بعد سوالاتی درباره شغل مربوطه و اهداف شرکت بپرس. از آنها بپرس: «چگونه این شغل در دستیابی به اهداف سازمان تاثیر دارد؟»معمولا سطح مصاحبه دوم، کمی از سطح جلسه اول بالاتر است. به اندازه کافی زمان داشته‌ای که درباره شرکت، جایگاه شغلی مربوطه و عملکردت فکر کنی، خودت را در جایگاه کارشناس فروش تجسم کنی و مشکلات و چالش‌های احتمالی را پیش‌بینی کنی. حالا وقت آن رسیده که سر اصل مطلب بروی و موضوعات مهم را مطرح کنی.اگر درباره حقوق و دستمزد حرفی به میان نیامده، باید صحبت آن را پیش بکشی. سپس درباره موانع و مشکلاتی که آنها را به جذب نیروی جدید وادار کرده سوال بپرس و بگو که چگونه می‌توانی در رفع این مشکلات به آنها کمک کنی.

زمان سرمایه است و حالا که داری زمان خودت را صرف شرکت در مصاحبه دوم می‌کنی، باید از ادامه ماجرا مطلع شوی. از مسوول مصاحبه بپرس: «مرحله بعدی چیست؟ آیا چیزی هست که نیاز به توضیح داشته باشد؟» پس از اتمام مصاحبه، وقتی به خانه بازگشتی، هر آنچه که به یادت مانده بنویس. با یکی از نزدیکانت درباره مصاحبه صحبت کن.برداشت و احساس کلی‌ات را درباره مصاحبه بنویس. موضوعاتی که عنوان شد، احساسی که طی مصاحبه و پس از آن در تو ایجاد شد، افکاری که به ذهنت خطور کرد، حسی که نسبت به شغل مربوطه، کارکنان و مدیر آینده‌ات داشتی، همه را یادداشت کن.مدیر استخدام مهم‌ترین فردی است که با او ملاقات خواهی کرد. احساس رضایت از شغل و موفقیت تو تا حد زیادی به او و انرژی میان شما دو نفر بستگی دارد. فراموش نکن تنها شرکت‌ها نیستند که با تو مصاحبه می‌کنند. تو نیز با آنها مصاحبه می‌کنی. مصاحبه یک فرآیند دوطرفه است.استحقاقش را داری با کسانی کار کنی که تو را درک می‌کنند. فراموش نکن که هر کسی استحقاق تو را ندارد.

منبع: دنیای اقتصاد

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

سوال بزرگ امشب

من چطوری میتونم آدم بزرگی بشم؟

منظور اینه که هر کسی توی یه زمینه ای میتونه خدای اون کار باشه! من دقیقا خدای چی می تونم باشم؟ 

از خودتون بپرسید


  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

رئال

‏متاسفانه اغلب احترامایی که برای آدما قائلیم از جنس احترام به نیسان آبی موقع رانندگیه...

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

little me

She lives in the shadow of a lonely girl
Voice so quiet you don't hear a word
Always talking but she can't be heard
You can see it there if you catch her eye
I know she's brave but it's trapped inside
Scared to talk but she don't know why
Wish I knew back then
What I know now
Wish I could somehow
Go back in time and maybe listen to my own advice
I'd tell her to speak up, tell her to shout out
Talk a bit louder, be a bit prouder
Tell her she's beautiful, wonderful
Everything she doesn't see
You gotta speak up, you gotta shout out
And know that right here, right now
You can be beautiful, wonderful
Anything you wanna be
Little me
Yeah you got a lot of time to act your age
You cannot write a book from a single page
Hands on the clock only turn one way
Run too fast and risk it all
Can't be afraid to take a fall
Felt so big but you looked so small
Wish I knew back then
What I know now
Wish I could somehow
Go back in time and maybe listen to my own advice
I'd tell her to speak up, tell her to shout out
Talk a bit louder, be a bit prouder
Tell her she's beautiful, wonderful
Everything she doesn't see
You gotta speak up, you gotta shout out
And know that right here, right now
You can be beautiful, wonderful
Anything you wanna be, oh
Little me
Little me

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

تکراری

خیلی سعی می کنم که هر دقیقه و هر ثانیه به خواهرام بفهمونم و بگم که می تونن! و آرزوهاشون دست یافتنیه. چیزی که در کودکی خودم دقیقا برعکس انجام شد. در نهایت من تونستم! ولی انبوهی از نتونستن توی ذهنم مونده و همیشه آلارم نتونستن رو قبل از شروع هر کاری خیلی قوی دریافت می کنم.


  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

امید

کدام قرص و شربتی می توانست امید را در وجود این دختر بچه زنده کند؟ 

امید چیز خوبیه

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

کلاغ ها

کلاغ ها خیلی دوست دارند عقاب ها را اذیت کنند. کلاغ با اینکه از عقاب کوچک تر است، اما چون چابک تر است، می تواند سریع بچرخد و مانور دهد. گاهی اوقات هنگام پرواز، بالای سرعقاب قرار میگیرد و به سمت آن شیرجه می رود، ولی عقاب می داند که می تواند اوج بگیرد.

عقاب به جای اینکه از آزارهای کلاغ مزاحم ناراحت شود، بیشتر و بیشتر اوج می گیرد و سرانجام کلاغ عقب می افتد. وقتی کسی از روی حسادت و غرض ورزی اذیت تان می کند، رو به بالا اوج بگیرید و او را پشت سرتان رها کنید.


 👤جوئل اوستین

  • این چنین است برادر
  • ۰
  • ۰

کنترل ذهنی

فهمیدم که این اخیر یه اشتباهی می کردم. بر اساس یه سری تئوری روانشناسی همش خودم رو ناتوان فرض می کردم. فک می کردم همه این مسائل از کودکیم شکل گرفته و من قوی نیستم و نمی تونم قوی باشم. با مروز خاطرات گذشته خودم قبل اینکه با این تئوری روانشناسی مواجه بشم فهمیدم که با این فکر خودم ، خودم رو نسبت به قبل تضعیف کردم!
چه قدر عجیبه! قدرت تلقین! چقدر پیچیده اس! حالا الان چه شکلی این فکر غلطو درستش کنم؟!:)))))
یکی از سخت ترین کارهای زندگی برام کنترل کردن ذهن خودم بوده! و چقدر دوس دارم بتونم

  • این چنین است برادر